در حال بارگذاری ...
حسن حسامی کارگردان تئاتر «مرگ معلق»

می‌خواستم از واقعگرایی مرگ فاصله بگیرم

حسن حسامی، یکی از شخصیت‌های قدیمی و جاافتاده نمایش در استان قزوین است. کارگردان کهنه‌کار نمایش که تاکنون اجراهای بسیاری را در سطح استان و کشور روی صحنه برده و هم‌اکنون نیز نمایش تک بازیگره «مرگ معلق» با بازی آذر متفکر و نویسندگی خشایار حسامی را به مدت دو هفته در تنها سالن نمایش استاندارد استان، یعنی تالار کتابخانه علامه روی صحنه می‌برد.

به گزارش تئاتر قزوین، در علوم شناختی می‌گوییم هنرهای نمایشی با تقویت نظریه ذهن (Theory of Mind) احساس همدلی را در انسان تقویت می‌کنند که یکی از مهمترین تمایزهای انسان بر حیوان و یکی از اصولی‌ترین ارکان تمدن است. احساس همدلی به بیانی ساده یعنی توانایی قرار دادن خود در جای دیگری، به قدری در روح و روان آدمی نقش و اهمیت دارد که کمبود یا عدم وجود آن از دیدگاه روانی و شناختی، اختلال یا بیماری روانی و شناختی تلقی می‌گردد.

بر همین اساس علمی است اگر می‌بینیم در جوامع پیشرفته دنیا با وجود فرمانفرمایی روزافزون فناوری بر بخش‌های گوناگون زندگی مردم، باز هم بخت یار اجراهای زنده صحنه‌ای مثل نمایش یا کنسرت است و حتی در شهرهای کوچک این کشورها نیز سالن‌های مجهز با نمایش‌های خوب و استقبال عمومی مردم روبرو می‌شوند. به همین خاطر نیز همیشه پررونق و در حال فعالیت هستند به حدی که عده نسبتا زیادی می‌توانند با تکیه بر شغل‌هایی مربوط به نمایش‌های صحنه‌ای زندگی و تامین معاش کنند. در چنین جوامعی درک و فهم عامه مردم در اثر حمایت و زمینه‌سازی‌های مثبت حکومت‌ها، چنان رشد یافته که همیشه سالن‌های نمایش یا کنسرت را پر می‌کنند.

در این جوامع، باور حاکمان بر این است که پیشگیری بر درمان تقدم و برتری دارد. به همین خاطر هم پیش از اینکه روح و روان مردم بر اثر فرسایش‌های حاصل از دنیای فناوری زده و سریع‌السیر امروز، دچار بیماری شود؛ با نمایش و کنسرت و سایر انواع اجراهای صحنه‌ای زنده، مرهمی بر فرسودگی‌های ذهن جامعه می‌گذارند تا به نوعی اذهان مردم تعمیر و نگهداری و از بروز بیماری پیشگیری شود.

در کشور ما هم بر اثر موج ویرانگر فناوری و هیجان کاذب استفاده از آن در غیاب فرهنگسازی، گاهی تصور می‌شد که هنرهای صحنه‌ای زنده به پایان راه دراز خود رسیده‌اند؛ اما با وجود بی‌مهری‌های بسیار بر هنرهای نمایشی و موسیقی و... باز هم به قول حافظ «از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت؛ عجب که بوی گلی هست و عطر یاسمنی»!

قزوین در سال‌های نه چندان دور گروه‌های نمایشی متعددی داشت که از میان آنان کارگردانان، نویسندگان و بازیگران خوب و توانمندی به عرصه فرهنگ و هنر استان و کشور معرفی شدند. این سال‌ها اگرچه تعداد و تنوع کارهای نمایشی در استان به نسبت قبل کمتر شده، اما در این میان کارهای فاخر و قابل توجهی اجرا می‌شوند که ارزش چند بار دیده شدن و تفکر و گفت‌و‌گو را دارند. کارهایی مثل نمایش «مرگ معلق» به کارگردانی حسن حسامی

حسن حسامی، یکی از شخصیت‌های قدیمی و جاافتاده نمایش در استان قزوین است. کارگردان کهنه‌کار نمایش که تاکنون اجراهای بسیاری را در سطح استان و کشور روی صحنه برده و هم‌اکنون نیز نمایش تک بازیگره «مرگ معلق» با بازی آذر متفکر و نویسندگی خشایار حسامی را به مدت دو هفته در تنها سالن نمایش استاندارد استان، یعنی تالار کتابخانه علامه روی صحنه می‌برد. نمایشی تفکر برانگیز و زیبا که ارزش دیدن، معرفی و دیده شدن دارد و می‌تواند انتخاب مناسبی به عنوان یک عصرانه فرهنگی و هنری باشد. این شما و این گفت‌و‌گوی کوتاه ما با حسن حسامی درباره نمایش «مرگ معلق»؛

 

موضوع تئاتر مرگ معلق شما به نوعی خاص بود. فکر می‌کنید این مساله به درد مخاطب عام می‌خورد؟

این موضوعی است که مربوط به همه بازیگران دنیاست؛ چون موضوع انسان در میان است و درباره همه آدم‌های دنیاست، در واقع می‌توان گفت جهانشمول است و در ایران هم بازیگران یا بسیاری از افراد دیگر با چنین مسائلی درگیر هستند.

 

نویسنده نمایشنامه اهل قزوین است، اما برای شخصیت‌های نمایش اسم‌های آلمانی انتخاب کرده؛ آیا می‌توانیم بگوییم این به منظور جدا کردن و بافت‌زدایی از ایران بوده تا درگیر چارچوب‌های ذهنی موجود در اینجا نشود؟

خیر، این موضوع دلیل خاصی ندارد. این نمایشنامه بر اساس داستان بلندی نوشته شده است که ما بخش‌هایی از آن داستان را به شکل نمایشی درآورده و اجرا کرده‌ایم. وگرنه این داستان در روزی شروع می‌شود که این زن خودکشی کرده و داخل قبر قرار داده شده و بعد کل گذشته‌اش را مو به‌مو مرور می‌کند. از نظر مذهبی هم چنین چیزی داریم دیگر؛ می‌گوییم پس از مرگ، کل وقایع زندگی از جلوی چشمان نوگذشته رد می‌شود و همه چیز را می‌بیند.

 

پس این نمایش، نمایش رنج‌های زندگی است؟

می‌توان به بیانی گفت که این نمایش بازتاب‌دهنده رنج‌ها و مشکلات انسانی را دید که در حیطه هنر فعالیت می‌کند. در همه نمایش‌ها و سینماها یا باقی هنرهای دنیا می‌بینیم که یک هنرمند وقتی از هنر دور می‌شود، شهرت خود را از دست می‌دهد و دیگر مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد. این مسائل موجب حالت‌های روحی و روانی ناخوشایندی برای هنرمند می‌شود که ما کوشیده‌ایم در این نمایش راوی بخش‌هایی از آن باشیم.

 

شخصیت نمایش، آدم تیزهوشی هم هست؛ اما گویا از اختلالات روانی هم رنج می‌برد؟

بله؛ او مدام در همه موضوعات فکر می‌کند و البته در این مسیر به سمت افراط می‌رود و به شکل بیمارگونه‌ای همه چیز را موشکافی می‌کند و رگه‌هایی از افسردگی دارد که نشانه بارز آن تنفر او از مردم اطرافش است.

 

 نویسنده سعی کرده یک نمایش روانشناسی بنویسد. آیا او مطالعات روانشناسی دارد؟

بله؛ نویسنده مطالعات روانشناسی دارد و همین شخصیت زن موجود در نمایش به وضوح دچار دو اختلال حاد روانشناختی، یکی افسردگی جنون‌آمیز (Manic Depression) و دیگری وسواس فکری است.

 

 در نوع بیان بازیگر که مرتب از حالتی به حالتی دیگر درمی‌آید، نشانه‌هایی از دوقطبی افسردگی ـ شیدایی هم دیده می‌شود.

بله، دقیقا! وقتی این آدم به همه جزئیات زندگی‌اش فکر می‌کند مشخص است که وسواس فکری هم دارد.

 

برخی از موارد موجود در این نمایش به نظر می‌رسد حامل اطلاعات نشانه ـ معناشناختی باشد؛ مثلا اینکه همه صحنه به جز چند مکعب خطی در وسط صحنه سیاه است، لباس‌های بازیگر سیاه و قرمز است یا دریچه‌ای که با رنگ آبی آسمانی در انتهای صحنه روشن است و از مکعب‌های پست و بلند در کف و سقف صحنه و... می‌شود حدس زد با قرار دادن این موارد در نمایش چه می‌خواستید بگویید؟

بله این موارد همگی با قصد و نیت انتقال مفهومی بوده‌اند. در ابتدا می‌خواستیم به صحنه‌ای کاملا شطرنجی برسیم؛ اما بعد به این صحنه رسیدیم که به نظر خودمان قرار است پستی و بلندی‌های زندگی و مفاهیمی درباره مرگ را نشان بدهیم. به خاطر اینکه از فضای کاملا واقعگرایانه مرگ فاصله بگیریم، مثلا قبر را به این شکل سفید در نظر گرفتیم و سعی کردیم از حداقل امکانات به حداکثر انتقال مفهوم برسیم. هم جایگاه‌هایی که شخص در آن بوده نشان بدهیم و هم این را القا کنیم که دقیقا شبیه یک مقبره است.

 

یکی از محاسن نمایش شما با اجرای خوب بازیگرتان خانم متفکر، این بود که برخلاف بسیاری از برنامه‌های فرهنگی استان و کشور، پیام اخلاقی گل درشتی نداشت که در چشم مخاطب بزند. این سخن گفتن در لفافه و به بیان استعاری؛ به قول شاعر «به لفظ اندک و معنای بسیار» یکی از نقاط قوت نمایش شما بود که ما در علوم شناختی می‌گوییم؛ روال‌های منجر به رسیدن به مفهوم آن از نظر عصبی و روانی برای مخاطب لذتبخش است. البته برای مخاطب عام و ناآشنا که شاید نتواند به این مفاهیم برسد، می‌توانید کمی روشن‌تر بگویید که در این نمایش می‌خواستید چه بگویید؟

ما اگر می خواستیم درباره داستانی صحبت کنیم که نمایشنامه از روی آن نوشته شده است، روی چندین موضوع می‌توانستیم تمرکز کنیم؛ اما من به عنوان کارگردان روی یکی دو موضوع بیشتر تاکید نکردم تا کار به خوبی دربیاید. آن ابتدای نمایش که او محبوبیت زیادی داشت و حتی در جایی حالت مسیح را به او دادم، در واقع بیانگر تاثیر رسانه بر افراد بود. این بسیار مهم است که رسانه با افراد کاری می‌کند که حاضر می‌شوند از خود بگذرند و با اینکه من چندان اهل قضاوت نیستم، اینجا خواستم بازیگر بگوید که «من اشتباه کردم؛ شاید قبلا فکر نمی‌کردم که ارزشش را دارد یا نه، اما الان فهمیده‌ام که انجام هرکاری و بر سر خود آوردن هر بلایی برای رسیدن به شهرت و محبوبیت اشتباه بوده است.»

 

 این نکته مهمی است برای نسلی که از طریق هنرپیشگی در سینما یا همین امروز با انجام هر کاری در شبکه‌های مجازی می‌خواهند به شهرتی برسند؟

‌بله دقیقا؛ می‌توان موضوع را به جوانان نسل‌های جدید هم تعمیم داد که در فضای مجازی یا همین زندگی واقعی خودشان می‌خواهند با هر کاری خودشان را نشان بدهند. همین افراد ممکن است مدتی بعد با فکر کردن به کارهایی که کرده‌اند و چیزی که در مقابل به آن رسیده‌اند، مثل همین بازیگر نمایش ما چیزی جز پشیمانی و افسردگی برایشان نماند. حالا ما درباره مجله و سینما گفتیم، اما می‌توان به رسانه‌های جدید هم آن را تعمیم داد.

 

طراحی صحنه‌تان جالب بود و برخلاف بسیاری از نمایش‌هایی که در قزوین دیده‌ایم، اثری از قرینه‌سازی در آن نیست. حتی شاید بتوان گفت به لجاجت با قرینه‌سازی هم برخاسته‌اید. یا اینکه داستان خطی نیست و شاید بتوان گفت سودای پست مدرنیسم داشته و... منظورتان از رفتن به این سمت چه بود؟

دکور، یکی از مهمترین ارکان نمایش است و مثلا ما اینجا خواسته‌ایم از واقعگرایی مرگ (رئالیسم) فاصله بگیرم و با طراحی دکور و سایه‌ها و... رگه‌هایی اکسپرسیونیستی به آن بدهیم. ولی خود متن روایت غیرخطی دارد، نقطه مرکزی ندارد و به پست مدرن به شدت نزدیک می‌شود. می‌خواهیم روی این موضوعات تاکید کنیم که هم متن و هم دکور و هم بازی به پست مدرن نزدیک شود. همین که روایت خطی را بشکنیم و ذهن مخاطب را به تشویش بکشانیم و به اندیشه وادار کنیم، یکی از مهمترین اهداف ما در این نمایش بود که امیدوارم به خوبی درآمده باشد.

 

 این کار بسیار دشواری برای بازیگر است و خصوصا اینکه نمایش تک شخصیته (تک پرسوناژ) بود و بار روی دوش بازیگر را برای انتقال این همه مفهوم دوچندان می‌کند. آذر متفکر به نظرم با فیزیک و حرکت و صدا و چهره‌اش به خوبی توانسته این نمایش را دربیاورد و شما هم به خوبی توانستید از او بازی بگیرید. شاید اگر بازیگر دیگری انتخاب می‌کردید نمی‌توانست و درنمی‌آمد. چطور به این شخص رسیدید؟

‌‌ایشان که بالاخره لیسانس و فوق لیسانس هنری دارند و در واقع می‌شود گفت هم علم بازیگری و هم مهارت این کار در وجودشان هست. یادم است آذر متفکر در سال 82 یا 83 با کار «لاموزیکا» که من شروع کرده بودم وارد عرصه نمایش شد و از کشف‌های خوب من بود که استعداد خود را نشان داد و الان هم در زمینه‌ی هنرهای نمایشی مدرس دانشگاه و مدارس است.

 

 نمایش تک بازیگره تا حدی در یک نقطه اشتراک دارند و آن وارد شدن به دنیای تنهایی‌های درونی شخصیت هستند. نمایش شما با توجه به اینکه شخصیت یک زن را داشت، مرا یاد متن شاهکاری مثل «اتاقی از آن خود» ویرجینیا وولف انداخت که دست مخاطب را می‌گیرد و با او وارد تودرتوهای ذهن و روح یک زن می‌شود و همه دغدغه‌ها و افکار و احساسات او را نشان می‌دهد؟

ما می‌خواستیم رنج‌ها و تنهایی‌های یک انسان فراموش شده را روایت کنیم. اینکه انسان مدرن تحت تاثیر فناوری و رسانه و سینما چگونه زندگی می‌کند و چه رنج‌هایی می‌کشد، چیزی بود که من می‌خواستم در این نمایش به رخ بکشم. مثلا شخصیت نمایش می‌گوید؛ من یک خانه بزرگ دارم که شش خوابه است؛ اما هیچکس خانه من نمی‌آید و این بزرگی دقیقا تنهایی را بیشتر به رخ می‌کشد و برای او وحشتناک‌تر است. یعنی می‌خواستیم بگوییم که ممکن است کسی در خانه‌ای بزرگ تنها باشد در حالی که می‌توان در خانه ای کوچک، صفا و صمیمیت هم داشت و این نگاه مدرن که شادی حتما باید در خانه آنچنانی با وسایل و درآمد و دارایی آنچنانی و... باشد را زیر سوال می‌بریم. خود زن هم جایی به جز مغازه آقای میلر نمی‌رود و مدام کابوس این را می‌بیند که دوست ندارد کسی ببیندش و مرتب در حال فرار است و اینجا تاثیر دنیای مدرن بر انسان است که آدم‌ها از دیدن واقعی و فیزیکی آدم‌های دیگر فاصله می‌گیرند و...

 

درباره زنانه بودن نمایش و دنیای ذهنی زنانه شخصیت نمایش هم که در سوال پیشین بود توضیح بدهید؟

بله، این موضوع دیگری بود که می‌خواستیم مطرح کنیم. رسانه و دنیای مدرن بر زندگی همه تاثیر می‌گذارند؛ اما در این میان با نگاه و مناسبات اجتماعی و روانی و فرهنگی که موجود است، به جنس زن آسیب بیشتری وارد می‌کنند. دنیای زن‌ها به دلیل ظرافتی که دارد، بیشتر بر اثر نادیده‌انگاری و خشونت‌های احساسی و کلامی و... تخریب می‌شود. یا از نظر نگاه جنسی که متاسفانه در همه جای دنیا به زنان وجود دارد و انتظارات شرم‌آوری که تهیه‌کننده سینما از این شخصیت داشته یا همین الان در بسیاری از نقاط دنیا در سینما و... مرسوم است، اگر شخصیت یک مرد باشد کمتر آسیب می‌بیند و مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد. اما وقتی که زن باشد، تعداد بیشتری از افراد هوس سوءاستفاده و ستم بر او می‌کنند. به خاطر این موضوع زن بودنش اگر در پوستر نمایش نگاه کنید حالتی از نگاتیو روی دهان شخصیت گذاشته‌ایم که بگوییم کسی به حرف‌های این زن گوش نمی کند. برای کسی مهم نیست که این زن چه احساسی دارد و چه می‌خواهد و چه می‌گوید. هر کسی از او به عنوان ابزاری برای رسیدن به امیال و اهداف خودش بهره‌برداری می‌کند.

 

 البته جنبه دیگری از زن را هم در نمایش شما می‌بینیم که بسیار زنانه و حتی شاعرانه است و بازیگر بین این دو قطب خیلی جاافتاده حرکت می‌کند؛ یعنی هر وقت می‌خواهد زنانگی‌اش را نشان دهد به سوی منتها درجه آن حرکت می‌کند و...

بله، همین زنی که مورد خشونت و نادیده گرفتن قرار می‌گیرد و قربانی است، هر وقتی به قسمت‌های زنانه وجودش نزدیک می‌شود مثلا مادر شدن یا بازیگر و زیبا شدن، یک نگاه تماما مردانه او را به سکوت و سکون می‌کشد و همه چیز را خراب می‌کند. مثلا می‌خواهد بازیگر زیبایی شود، اما این زیبایی بهانه‌ای می‌شود مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. یا باردار می‌شود و نمی‌تواند به پدر بچه بگوید، زیرا پدر بچه آدم بی‌شرافتی است و ممکن است سر او بلایی بیاورد. وارد دفتر توماس فایلر می‌شود و به جای درک شخصیت و هنر و مشکلات او، فایلر به او توهین می‌کند. کارگردان سینما یک جور بلا سرش می‌آورد و کلا این زن هر جایی که می‌رود بخش زیادی از مردان می‌خواهند او را زیر پا قرار داده و له‌اش کنند. هر یک به نوعی یک بلایی سر او می‌آورند که بخش اعظم آن به خاطر زن بودن اوست.

 

 نگاه کالایی (ابژکتیو) به زن نیز در این نمایش دیده می‌شود که مثلا با زنی پا به سن گذاشته طرف هستیم که چون زیبایی‌اش را دارد از دست می‌دهد، دیگر کسی نگاهش نمی‌کند و...

بله دقیقا؛ من بسیار خوشحال و خوشوقتم که شما خیلی خوب به این متن نگاه کرده‌اید و نکات دقیقی را بیان می‌کنید. همین موردی که فرمودید را در نمایش و متن می‌بینیم؛ زنی که ممکن است به دلیل افزایش سن دیگر زیبایی و جذابیت جنسی سابق را نداشته باشد، اما به هر حال انسان است و ارزشی دارد که این ارزش از سوی دیگران دیده نمی‌شود و تمام یک زن از نظر آنان در جاذبه جنسی و زیبایی ظاهر و اندام او خلاصه می‌شود که اگر آنها را نداشته باشد، به او بی‌توجهی و توهین می‌کنند و...

 

داستانی که فرمودید نمایشنامه از روی آن نوشته شده را چه زمانی خواهیم خواند؟

نویسنده داستان و نمایشنامه، پسر 17 ساله بنده به نام خشایار است. داستان هم به تازگی به یکی از انتشاراتی‌های خوب سپرده شده و احتمالا به زودی چاپ و منتشر شود. البته داستان به دلیل اینکه محدودیت زمان و حجم و... نداشته به مراتب کامل‌تر و جامع‌تر از نمایشنامه است و امیدوارم وقتی منتشر شد، از دیدگاه مخاطبان و منتقدان راضی‌کننده باشد. از توجه شما و روزنامه‌تان به هنرهایی مثل نمایش تقدیر و تشکر دارم و امید دارم که هر یک به اندازه خودمان در بهبود زندگی مردم مفید باشیم.

 

گفتگو از حسین آذربایجانی




نظرات کاربران